رجزخوانی حضرت ابالفضل العبّاس (ع)
رجز خوانی حضرت ابالفضل عبّاس علیه السلام
در ابتدای حصر آب، امام او را فراخویش می خواند و به همراهی نافع بن هلال
و سی سوار و بیست پیاده، شبانه، روانهء شریعه فرات می کند.عمرو بن حجاج، نگهبان آب در تاریکی شب،
زمانی که قصد نافع را با بیست مشک و پنجاه همراه در می یابد، می گوید:
"بنوش! خودت بنوش!"" اما من محال است که پیش از حسین (ع) و فرزندانش، لب به آب نمی زنم."
عمرو بن حجاج شمشیر از نیام می کشد و می گوید:
"ما اینجا ایستاده ایم که آب به حسین(ع) و فرزندانش نرسد." و .... در اینجا عباس بن علی(ع)وارد میدان می شود و کاری می کند که بیست مشک از آب فرات پر می شود و بی هیچ شهید و مجروح، به اردوگاه اباعبدالله علیه السلام باز می گردد.
سابقه هایی از این دست است که در روز عاشورا نیز عباس(ع) را روانه شریعه فرات می کند. و او یک تنه در مقابل خیل عظیم دشمنان و در حالی که زمین زیر پای او می لرزد، با خود زمزمه می کند:
اَقسَمتُ باللهِ الاَعَزّ الاَعظَم
وَ بالحُجور صادِقاً وَ زَمزَم
وَ ذی حَطیم ٍ والفِناءِ اَلمحَرم
لَیَخضِبنّ الیَومَ جِسمی بالدّم
اَمام ذی الفَضل وَ ذی المکرّم
ذاکَ حُسینٌ ذوالفَخار الاَقدم
به خداوند عزیزترین و شکوهمندترین سوگند و صادقانه ترین سوگند
و به حرم امن خدا و زمزم سوگند.
و به خانهء خدا و ساحت مسجد الحرام سوگند که امروز پیکرم به خون رنگین خواهد شد
پیش پای صاحب فضیلت و کرامت؛
حسین، این افتخار پیشهء پیشگام.
مشک آب اینک در دستهای اوست و او فرات را پشت سر و خیام امام را پیش رو دارد.
در اینجاست که دشمن از هزار سو به او حمله می کند و او همچنانکه به شمشیر، با مرگ بازی می کند، فریاد می کشد:
لا اَرهَب المَوتَ اَذا المَوتُ رُقی
حَتّی أورای فی المَصالیت اللّقا
نَفسی لِسِبطِ المُصطفَی الطُّهرِ وقا
اِنّی اَنا العَبّاسُ اغدُوا بالسَّقاء
وَ لا اَخافُ الشّرَ یَومَ المُلتَقی
از مرگ نمی هراسم، که مرگ نردبان آسمانی من است.
تا در میان شجاعان بخشنده چهره در پوشم.
جان من سپر آن زادهء پاک مصطفی.
هان این منم عباس که به سقایت آمده ام.
و در هنگام مواجهه، از هیچ شرّی بیم ندارم.
دشمن که در کمین سقّای کربلاییان است ازپشت به او یورش برده و دست راستش را از بدن جدا می کند.
او شمشیر را به طرفة العینی به دست چپ می سپارد و رجز خویش را تغییر می دهد که :
وَ اللهِ اِن قَطعتُموا یَمینی
اِنّی اُحامی اَبداً عَن دینی
وَ عَن اِمام ٍ صادقِ الیقین
نَجل النّبی الطّاهرِ الامین
به خدا سوگند که اگر چه دست راستم را بریدند.
پیوسته و هماره از حمایت دین خویش، دست بر نمی دارم.
و از امام صادق برحقّم
که نوادهء پاکزاد پیامبر امین است.
... دست چپ او را نیز از بدن قطع می کنند و هر یک به شمشیری، نیزه ای و خنجری، چهرهء ماه را زخمی می کنند. با وجود رمق از دست رفته اش، همچنان با صلابت فریاد می زند:
یا نَفسُ لا تَخشَ مِن الکُفّار
وَ ابشِری برَحمَهِ الجبّار
مَع انّبی السّیَ المُختار
قَد قَطَعوا ببَغیهم یَساری
فَاَصلِهم یا ربّ حَرَّ النّار
ای نفس! نترس از این کفّار
بشارت باد بر تو رحمت خداوند جبار
همراه با پیام آور سید مختار
خدای من! اینان که دست چپم را ستمگرانه بریدند
تو با گرمای آتش دوزخ پاداششان بده.
بقیّت ماجرا، نگفتنی است. بعد از آن تنها دو جمله از او شنیده شده است. جملهء اول این است:
اَخی أدرک اَخاکَ
برادرم برادرت را دریاب.
و آنگاه که امام به بالای سر او رسیده است، این آخرین کلام او ـ سلام الله علیه ـ بوده است:
یا اَباعَبد الله! عَلیکَ مِنّی السَّلامُ!
سلام من بر تو ای ابا عبدالله!
پی نوشت :
برگرفته از کتاب مردان و رجزهایشان ، نوشتهء سید مهدی شجاعی